امروز با رفتن مام‌بزرگ شوکه شدیم.

قلبم پر از درد شد. 

همین دیشب باهاش سلام‌علیک و روبوسی کردم،

همین دیشب حال مستر و بچه‌ها رو ازم پرسید،

نمیدونم از قبل بهم گفته بودن یا نه ولی همین دیشب تو چشماش دیدم که روحیه‌شو باخته.

با رفتن حاج‌خانم شاید هیچ‌کدوممون اینقدر متاثر و مبهوت نشدیم.

ناگهانی رفت،

این مرگهای ناگهانی برای بازمانده‌ها سخته،

خیلی سخت

هنوز صدای دخترش تو گوشمه. 

دلم میخواست مامانمو بغل کنم و بوسه‌بارونش کنم

همه‌ش نگران پدر جون بودم، اونم تحت فشار بود تحت فشار زیاد

خدایا رحم کن.

آخ عجب دنیاییه


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها