یکی همیشه هست..



مدتهاست میخوام شروع کنم و تعلل میکنم.

چیزی که میخوام استارت بزنم قدری سکوت و توجه کامل به کلماتمه.

توجه کامل به کلمات و رفتارم.

یه چیز دیگه هم شروع نمازهای قضا.

ببین کِی نوشتما!

امروز بیستم تیرماهه.

یادته پارسال تصمیم گرفتی که تا روز تولدت نماز فضاهای موجود رو نصف کنی!

وقت کمی مونده. این چند وقت رو به خودت سخت بگیر و برو جلو.

بسم الله. :)


امروز مقابل مستر کم آوردم.

باز هم همون مشکل اول:

میشه با تاخیر گلایه کرد جانم! میشه.

لازم نیست سریع غرِ تو دلت رو بگی.

مهم نیست که با آرامش میگی، مهم اینه که بددددموقع میگی.

نگو آقا! نگو! 

اصلاً باشه بگو دیگه نمیگم نگو! ولی بذار یه ساعت بعد بگو.

خب؟


+تو همین دو سه روز این چالشی‌ترین ایرادم بوده!


امروز بد نبودم. ولی خوب هم نبودم. 

هنوز یه بخشی از روز باقی مونده ولی مینویسم.

خب دوباره روان شروع کرد به حرف زدن از مشکلات، همون فضای غیبتی که گفتم.

به دو دلیل مانعش نشدم.

یکی اینکه خیلی دیگه تکراری بود و واقعا غیبت محسوب نمیشد. :/

یکی هم اینکه داشت درددل میکرد. هنوز نمیتونم بین غیبت و درددل تمایز شرعی ایجاد کنم. نمیدونم کِی باید مانع دردل آدمها بشم.

کلا خودمو تو فضای درددل هم دیگه قرار نمیدم ولی خب این روان فقط منو داره انگار.

به نظرم میشد در تعامل باهاش کمتر هم حرف بزنم ولی خب قدری سستی کردم.

داشتم فکر میکردم خودم کی رو دارم برای درددل؟

میگن نباید برای کسی درددل کرد.

میگن باید خدا رو تنها نزدیک صمیمی خود نگه داشت و با بقیه کمتر صحبت کرد، جوری که لایق مصاحبت خدا بشیم.

خب به کسی که دلش پردرده نمیشه اینو گفت ولی میشه به خودم هی بگم.

خلاصه اینم صبح تا ظهرم.

آها، سر مزار این بنده خدا هی قرآن خوندم و خیلی دوست داشتم صاحب‌عزا منو ببینه. هی شیطون رو لعنت کردم ولی بازم دوست داشتم منو در حین قرآن خوندن ببینه. :/

عملاً به صورت ذهنی داشتم ریا میکردم.

بعد از خدا خواستم هیشکی منو ندیده باشه.

نمیدونم آخرش چقدر از قرآن خوندن‌هام خالصانه بود و به مرحوم رسید و چقدر در بارگاه تعالی پذیرفته شد! :/

از خودم بدم اومد همین.


کی بود میگفت فهم حجمِ خلوصمون خیلی هم ساده است؟ بیا اینجا جوابگو باش که من خوددرگیرم!


غیبت هم خیلی مهم شده.

خیلی مبتلا به هستم.

نه اینکه خودم غیبت کنم ولی خیلی در معرض فضای غیبتی قرار میگیرم و این وسط شاید خودمم چیزی بگم که نباید.

باید یه جوری جلوشو بگیرم.

الحمدلله کنجکاوی‌هام کم شده. برام مهم نیست بین آدمها چه اتفاقاتی میفته.

پیگیر نیستم که کی چی گفت و چه کرد و چه شنید.

باید رو خودم کار کنم برای روشهای فرار از فضای غیبت.

این خیلی مهمه.

شاید مهمتر از خودِ غیبت نکردن حتی!


+ سه تا خوندم. الحمدلله.


پیرو تصمیم

استارت‌زنی امروز بد نبودم. با توجه به وقایع پیش اومده صبورتر بودم شاید.

نسبت به مامان خیلی مهربون‌تر بودم.

احساس کردم واقعاً واکنش‌های قدری عجولانه‌م رو از خانواده‌م به ارث برده‌م(یا آموخته‌م) که تا شاکی میشیم بروز میدیم.

نه وماً با خشم. گاهی با آرامش اما بروز میدیم.

خب قبلا هم گفتم که باید یاد بگیرم لازم نیست واکنش بلافاصله باشه. میتونه صبورانه و از روی تامل باشه.

و خب طبیعتاً دوست ندارم بچه‌ها صبوریشون مثل من باشه.

دوست دارم تمرین سکوت کنم.

سالهاست این تو برنامه‌مه ولی خیلی سست بودم توش.

حالا هر روز گزارش صبر بر سکوت رو می‌نویسم.

اینم بگم که با اینکه نیتم صادقانه بود ولی به نظرم حرف بدی از فاطمه گفتم.

جا نداشت این حرف رو زدن یا لااقل خوب بود اسم نمی‌بردم.

هرچند اصل حرف بد نبود و خواستم صمیمیتی خواهرانه رو مطرح کنم، ولی نمیدونم چه برداشتی شد.


+توفیقاتم کم شده. زیاااد.

هنوز نماز فضاهای امروز رو نخوندم. ولی باید بخونم.الآن بلند میشم سه چهارتا میخونم.


امروز با رفتن مام‌بزرگ شوکه شدیم.

قلبم پر از درد شد. 

همین دیشب باهاش سلام‌علیک و روبوسی کردم،

همین دیشب حال مستر و بچه‌ها رو ازم پرسید،

نمیدونم از قبل بهم گفته بودن یا نه ولی همین دیشب تو چشماش دیدم که روحیه‌شو باخته.

با رفتن حاج‌خانم شاید هیچ‌کدوممون اینقدر متاثر و مبهوت نشدیم.

ناگهانی رفت،

این مرگهای ناگهانی برای بازمانده‌ها سخته،

خیلی سخت

هنوز صدای دخترش تو گوشمه. 

دلم میخواست مامانمو بغل کنم و بوسه‌بارونش کنم

همه‌ش نگران پدر جون بودم، اونم تحت فشار بود تحت فشار زیاد

خدایا رحم کن.

آخ عجب دنیاییه


مدتهاست میخوام شروع کنم و تعلل میکنم.

چیزی که میخوام استارت بزنم قدری سکوت و توجه کامل به کلماتمه.

توجه کامل به کلمات و رفتارم.

یه چیز دیگه هم شروع نمازهای قضا.

ببین کِی نوشتما!

امروز بیستم تیرماهه.

یادته پارسال تصمیم گرفتی که تا روز تولدت نماز فضاهای موجود رو نصف کنی!

وقت کمی مونده. این چند وقت رو به خودت سخت بگیر و برو جلو.

بسم الله. :)




+۲۰ تیر: همین امروز اولین سوتی رو دادم. باید یاد بگیرم میشه با تاخیر هم گلایه کرد! واقعا فهمیدنش سخت نیست. هست؟


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها